تاریخ تولد : 1322

تاریخ شهادت :27/11/64

محل شهادت : فاو (والفجر8)

اعزامی از شهرستان ابهر

گزیده ای از وصیت نامه ی شهید اصغر الهیاری

 

ای مردم ای دوستان وآشنایان و ای کسانی که فریاد نوشته های من به گوش شما می رسد توجه شما را به چند مسئله جلب می کنم  اول اینکه : از شما می خواهم این امام عزیز را تنها نگذارید وسعی کنید به تمام معنی مقلد او باشید که مقلد او بودن افتخار خواهد بود در روز جزا وهمچنین در مورد جنگ و جبهه کوتاهی نکنید اگر سستی کردید به قول امام اول ما شیعیان حضرت علی (ع) ضالمان را با دست خودتان بر خود مسلط کرده اید و می خواهم از آنهایی که از راه خدا فاصله گرفته اند برگردند که خداوند توبه پذیر مهربان است .

اگر کسی خیال می کند که در غیر این راه هم چیزی هست سخت در اشتباه است به خاطر اینکه من خودم درک کرده ام بعضی از آنچه را که در بندگی خدا مزه می دهد و چیزی به جز شیرینی و حلاوت ندیده ام از آن چیزهایی که دیده ام وبرایم محقق شده است این است که یک موقع در ایام جوانی که زمینه ی گناهی برایم پیش آمد که من از آنجا فرار کردم وبه خدا پناه بردم از آن عمل سرپیچی کردم یک شب که برای نماز شب بیدار شدم نوری از آسمان دیدم که به زمین آ مد و موقع اقامه ی نمازم تمام شد این نور به شبهی بزرگ مبدل شده ونور خیره کننده ای که من از وصف آن عاجزم پدیدر شد ، به طوری که زمین مانند روز روشن شد و خلاصه دو الی سه ساعتی که این نور برایم پدیدار بود من چان لذتی می بردم که تا کنون نمونه اش را ندیده ام.

و همچنین این اعمال بار دیگر تکرار شد وخلاصه این نمونه ها زیاد است واین را به عنوان نمونه ذکر کردم تا آنان که برایشان مشکل است درک کنند وبفهمند قضیه از چه قرار است نمونه ی دیگر از آنچه که دیده ام این است که من هر وقت که به قم برای زیارت مرقد مطهر حضرت معصومه (س)مشرف می شدم وبرای ورود سلام می کردم اگر جواب را می شنیدم وارد می شدم والا دوباره اذن دخول خوانده وسلام می کردم تا جوابم را بدهد ویک بار که داخل شدم به آن حضرت عرض کردم که چرا ما که به دیدن شما می آییم شما به بازدید ما نمی آیید ودر شب همان روز که در مهمان خانه ی  آن حضرت به خواب بودم دیدم که آن حضرت با حضرت فاطمه ی زهرا (س) برمن وارد شدند ودر کنار من نشستند وحضرت زهرا (س) به زبان ترکی به من فرمودند که چه کار داری ومن هم در جواب گفتم که من کاری ندارم آنگاه حضرت زهرا به حضرت معصومه فرمودند که دیدی که مرا از مدینه آوردی اینجا و ... وبعداَ رفتند ومن از خواب بیدار شدم و از این بی ادبی که کرده بودم ناراحت شدم واثری از آنها نیافتم .

 


X